اتفاق اتفاقی


SS501 story

داستان هایی از دنیای دابل اسی ها

قسمت سوم

هیونگ با تعجب و عصبانیت گفت:مگه تو مارا دیدی نفس با کمال ارامش گفت بله حتی ازتون عکس هم گرفتم باورت نمیشه نیگاه کن بعد گوشیشو به طرف هیونگ گرفت هیونگ خیلی ترسیده بود ولی میخواست نشون بده کاملا ارومه گفت خوب به همه نشون بده من که با خانوم یونا هیچ رابطه خاصی ندارم فقط اون خانوم را اونجا دیدم نفس با بیخیالی گفت منم میدونم از طرز حرف زدنتون معلوم بود ولی من قدرت تخیلم زیاده میتونم از این عکس برات یه شایعه بزرگ درست کنم هیونگ گفت مثلا چی!نفس یکم فکرکرد و گفت اولش این عکس را میذارم تو اینترنت بعدش میگم که اونا سه ساله با هم رابطه داشتن شب های زیادی را پیش هم بودن وحالا یه بچه ی یه ساله دارن کیم هیونگ جون اول میخواسته اون بچه را بکشه ولی یونا نذاشته حالا یونا مونده و یه مرد بی غیرت که هیونگ جیغ زد هی تمومش کن دیگه دختره فظایی این داستان ها را از کجا میاری نفس گفت اگه میخوای این بلا ها به سرت نیان کمکم کن هیونگ تا خواست حرف بزنه یه دفعه گوشی نفس زنگ خورد نفس تا نگاه شماره کرد خوشحال شد گفت اخ جون از ایرانه حالا میتونم ازش کمک بخوام گوشی را برداشت ودید راضیه است دوستش با اینکه نفس از این دوستش خوشش نمیومد اما چون اونم عاشق کره و کره ایها بود با هم کنارمیومد اما به سختی !!!!یه دفعه راضیه جیغ زد باورت نمیشه نفس من بورسیه گرفتم بورسیه ی کشور کره نفس خوشحال شد و کفت منم الان کره ام منم واسه تحصیل اومدم ولی یه اتفاقی افتاده بعد کل داستان را واسه راضیه تعریف کرد راضیه هم که برخلاف نفس یه ذره از نفس خوشش می اومد ناراحت شد وگفت نگران نباش من سه هفته دیگه میام اونجا تا اون موقع صب کن نفس هم خوشحال شد و گفت باشه هیونگ هم که عصبانی شده بود جیغ زد دختره ی فظایی همین حالا از ماشینم گمشو نفس هم ناراحت شد و گفت من اگه از این در برم بیرون تو بدبخت میشی هیونگ ترسید و گفت حالا ازم چی میخوای گفت خوب فقط سه هفته منو برای سه هفته تو خونتون نگه دار هیونگ جیغ زد و گفت میخوای بمیری اگه من تو را با خودم ببرم خونه هم من هم تو بدست هیون کشته میشیم اون اونجا لیدر و همه کارست حتی میتونه منو اخراج کنه نفس جیغ زد و گفت چرا این قدر ازاون هیون مسخره میترسی از وقتی با شما ها اشنا شدم دلم میخواست هیون را بکشم نباید ازش بترسی من خودم جوابشومیدم ولی اگه کمک نکنی معلوم نیست چه بلایی به سرت بیاد ها هیونگ  گفت مگه مارا میشناختی؟ نفس هم گفت اره یکی از عاشقای شماهستم هیونگ یه اه بلند کشید و دستشو گذاشت رو سرش و گفت این دختره ی فظایی از کجا پیداش شد دیگه خوبه حالا عاشقمونه این کارا را میکنه که نفس جیغ زد بریم دیگه هیونگ هم ماشینشو روشن کرد و رفت وتوی راه همش به فکر این بودکه جواب هیون و بقیه اعضارا چی بده تا اینکه بالاخره رسیدن دم در خونه


خوب دیگه این قسمت تمومید به نظرتون تو خونه چی میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ پنج شنبه 3 اسفند 1391برچسب:, ساعت 8:19 بـ ه قـلمـ نفس خانوم



طراح : صـ♥ـدفــ